Romans |
||||||
نه با خودت چتر داشتي،
نه روزنامه
و نه چمدان...
از كجا بايد مي فهميدم مسافري !!!
چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 18:56 :: نويسنده : فریبا
شب ها خوابم نمي برد
از درد ضربات شلاق خاطرات روي قلبم !
بي انصاف
محكم زدي ،
جايش مانده است...
چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 18:55 :: نويسنده : فریبا
![]() كاش آدم ها يكم جرات داشتن! گوشي رو برمي داشتن و زنگ ميزدن و ميگفتن:
ببين، دلم واست تنگ شده!
واسه هيچ چيز ديگه اي هم زنگ نزدم...
![]() دروغ نيست اگر بگويم بدون تو... زنده ماني ميكنم !
نه زندگاني
![]() اشتباه از من بود ، پر رنگ نوشته بودمت
به سختي پاك مي شوي !
ولي بالاخره پاكت ميكنم...
چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 18:52 :: نويسنده : فریبا
![]() تو نیستی اما من برایت چای می ریزم !!!
چه فرق میکند ؟
باشی یا نباشی من با تو زندگی میکنم...
![]() احتیاط ! در این شهر لاکردار
تمام کوچه باغ های عاشقی
به اتوبان های تنهای وصل می شوند ...
چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 18:50 :: نويسنده : فریبا
![]() وقتی که رفتی سرم را از ته تراشیدم ! آخه ،
خاطره دستانت دیوانه ام می کرد...
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() پيوندها ![]() ![]()
![]() |
||||||
![]() |