Romans |
|||
جمعه 12 آبان 1391برچسب:, :: 9:43 :: نويسنده : فریبا
قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمیرسید ولی هر وقت که مادرم با تلفن حرف میزد میایستادم و گوش میکردم و لذت میبردم ...
ادامه مطلب ... جمعه 12 آبان 1391برچسب:, :: 9:26 :: نويسنده : فریبا
رفت.... بی آنکه مرا به خدا بسپارد.... نمیدانم، خدا را فراموش کرد یا مرا ؟؟؟؟؟
جمعه 12 آبان 1391برچسب:, :: 9:15 :: نويسنده : فریبا
پدری دست بر شانه پسر گذاشت و از او پرسید: تو میتوانی مرا بزنی یا من تورا؟پسر جواب داد: من میزنم پدر ناباورانه دوباره سوال را تکرار کرد ولی باز همان جواب را شنید با ناراحتی از کنار پسر رد شد بعد از چند قدم دوباره سوال را تکرار کرد شاید جوابی بهتر بشنود. پسرم من میزنم یا تو؟ این بار پسر جواب داد شما میزنی. پدر گفت چرا دوبار اول این را نگفتی؟ پسر جواب داد تا وقتی دست شما روی شانه من بود عالم را حریف بودم ولی وقتی دست از شانه ام کشیدی قوتم را با خود بردی... یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:, :: 12:1 :: نويسنده : فریبا
رای تو زندگی می کنم، به عشق تو زنده هستم، اگر نباشی دیگر نیستم
همین که احساس کنم تو را دارم ، قلبم تند تند می تپد ،
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() پيوندها ![]() ![]()
![]() |
|||
![]() |